لای در باز بود. داخل رفتم. ورودی دوم یک پرده آویخته شده بود. نمی دانم چرا پرده را کنار زدم و داخلتر رفتم. ناگهان زمان کند شد و تصویر آهسته شد. یک عالمه زن با پیکره های تراشیده شده، موهای دم اسبی و یا پاشیده در آسمان، پوست های برنزه و خیس از عرق که زیر نورهای رنگین سقف می درخشیدند. ناگهان در خیالم میله هایی از قفس به زمین متصل شد و زنان حول میله ها شروع به چرخیدن و رقصیدن کردند. بعد زنها روی تردمیلها می دویدند. و با صحنه ای خیلی آهسته تر و زوم دقیق با هر گام، سطح پوست و عضلات مینیاتوری آنها مثل کِرِم کارامل می لرزید.  تعدادی زومبا می رقصیدند. عده هم روی زمین دراز کشیده بودند و پاهای شگفت انگیزشان را در هوا می چرخاندند... باید یک ترومپت، ساکسیفون  یا تک نوازی گیتار برقی نواخته می شد...اما ناگهان موسیقی کثافتی مرا به خودم آورد. ساقیا مِی، مِی، مِی، مِی ...

این دومین باراست که اشتباهی وارد باشگاه زنانه می شوم. بار اول تا وسط باشگاه هم رفتم و اصلا حواسم نبود. اتفاقا به دقت هم نگاه می کردم چطور حرکتها را انجام می دهند. درست وسط باشگاه متوجه شدم سانس زنانه است و اینها زن هستند. و عجیب اینکه هیچکس متوجه حضورم نشد. یعنی یکی دو نفر نگاهم کردند اما کاملا برایشان عادی بود چون آنها هم در خودشان غرق بودند.

بین چهار چوب در ایستاده بودم با کوله ای بر دوشم و خشکم زده بود. دنبال کسی می گشتم معذرت خواهی کنم اما کسی نبود. همه داشتند در آینه خودشان را نگاه می کردند. درواقع چیزی جز خودشان در آینه مهم نبود. موسیقی دائما می گفت ساقیا می می می...بعد من نمی دانم برای چه کسی دستم را به نشانه عذر خواهی به اهتزاز در آوردم. بدنم از خجالت خیس عرق شده بود. دور درجا زدم و بیرون رفتم. حالا مانده بود از در نیمه باز نهایی بیرون بروم. اگر کسی پشت سرم جیغ می کشید چه؟ اگر نگهبانی مرا دستگیر می کرد چه؟ از لای در که بیرون رفتم کوله ی تن لشم گیر کرد به دستگیره ی در و من هر چه زور می زدم ول نمی کرد... تا اینکه یک چیزی جر خورد و من وسط پیاده رو پرت شدم. بعد برای اینکه همه چیز طبیعی باشد موبایلم را در آوردم و شماره گرفتم که حرف بزنم...موبایل برای اینطور وقتها خیلی خوب است. موبایل برای خیلی چیزها خوب است. مثلا برای اینکه وانمود کنی کسی را که از دور می آید و آشناست هنوز ندیده ای...برای اینکه از فکهای لغزان و دهانهای گشاد گریز بزنی...برای اینکه در میهمانی بهانه ای برای دور شدن داشته باشی...برای خیلی چیزها خوب است...

بعضی وقتها فکر میکنم کسی در اتاق کنترل ساختمانی مخفی که شناور بر ابرها است از پشت میزی پر از دکمه و مانیتور با من شوخی می کند. یعنی هر طور فکر می کنم این اتفاقها معنای دیگری ندارد. قشنگ شوخی است. کدام باشگاهی ساعت 7 عصر زنانه است؟! تصور کن دو روز قبل بروشور باشگاه را گرفته ای که رویش نوشته از ساعت پنج به بعد مردانه است حالا تو می روی می بینی کلا زنانه شده. بار اولی هم که اشتباه رفتم، مدیر باشگاه زنانه ساعت را عقب جلو نکرده بود و اجازه داده بود به اشتباه زنها یکساعت بیشتر بمانند.

چرا خشونت علیه مردان را متوقف نمی کنید؟! چرا مسئولین وزارت ورزش و جوانان در امر خطیر نگهبانی درب باشگاه زنانه قصور می کنند؟ تکلیف من بی گناه که می خواهم تندرست باشم چه می شود؟ من الان با این حجم از تصویرهای لامصب چکار باید بکنم؟  نه واقعا...