کرمها و تنبون ها

بی گدار نمی شود وارد حباب کسی شد. مگر می شود یکهویی انگشت را در حباب صابون فرو کرد؟ اول از همه باید انگشتت را خیس کنی. بعد کمی کف مالی اش کنی و آرام آرام به جدار نازک حباب نزدیک کنی. اینجوری حباب فکر می کند انگشت تو یک چیزی است مثل خودش و آنرا می پذیرد. آنوقت اجازه می دهد که از پرده ی نازک و آسیب پذیرش وارد بشوی، بدون اینکه بترکد.
فهمیدن این ماجرا، هیچی نباشد، این خوبی را دارد که بدانی به این راحتی نیست یک مشت حرف درست را به همه بزنیم. همه چیز بلدی می خواهد و البته دل و جرات. کفی شدن ریسک دارد.
غریق نجاتها اگر نتوانند از پس خودشان و مغروق بر بیایند، هر دو کارشان تمام است.
***
سرش را از پنجره ماشین بیرون کرده بود. از اول سفر. داشت باغ و دشت و درختها را تماشا می کرد. یکدفعه سرش را کشید داخل و پرسید: «داریم کجا می ریم؟ میریم شمال دیگه؟! عشق و حال.»
کسی حوصله جواب دادن نداشت.
کمی با لاله گوشش بازی کرد و به داشبورد خیره شد. بیشتر به خودش گفت تا به دیگران: «اولش کسی نگفت داریم کجا میریم.»
در داشبورد را باز کرد. پر از خرت و پرت بود. فندک. کاغذهای سالها تاشده. کیف بیمه. قاب پنل ضبط. کمی اسکناس کهنه و یه مشت پیچ و فیوز... در داشبورد را بست. زمزمه کرد: «نکنه شمال نمیریم عشق و حال! نکنه داریم میریم عزا؟ ببینم اصلا نکنه منو دزدیدین؟»
صورتش ترسیده بود. داشت انگشتهایش را می مالید. هنوز کسی حوصله جواب دادن نداشت. لبخند مضطربی زد. لبهایش را زبان زد و گفت: «چه احمقم من...چرت و پرت میگم. کی می خواد منو بدزده! اصلا چرا باید کسی بخواد منو بدزده؟»
و خندید. صدای خنده اش خشک بود. و مردد سرش را دوباره از پنجره ماشین بیرون کرد. کمی باد به صورتش خورد. ساختمانهای کنار جاده را نگاه کرد. تیر های چوبی و بتنی که سریع عبور می کردند. زمینهایی که پر از علف بودند و کیسه های نایلونی که به بوته ها گیر کرده بودند و باد نمی توانست آنها را بلند کند. در ذهنش زمزمه کرد «چرا باید کسی بخواد منو بدزده؟!»
و شاید می خواست به این سوال هم فکر کند «چرا باید کسی بخواد منو ببره شمال؟!» که حواسش رفت به گوسفندهایی که در پهنه ی دشتی زیبا، مثل عکسی ثابت پخش بودند.
***
رئیس گفت: آره کارت خیلی خوبه... درسته همینه...شغل تو دقیقا همینه. انداختن کرم به تنبون آدما.
این یک تحسین بود که می توانست هر کسی را خوشحال کند.
ولی انداختن کرم به تنبون آدمها، اصلا چیزی نیست که من برای آن به این دنیا آمده باشم.
هرچند، تا کرم چه باشد و تنبون، تنبون چه کسی باشد.