رمزگشایی ناخودآگاهی
«تکلیفها بیهوده مشخص نشدند، مشخص نشدن بیهوده رنگ نیانداخته بر تکلیفها...»
این جملهای است که توی سرم تکرار میشود و غیرارادی زمزمهاش میکنم. به نظر کاملاً بیمعنی و حتی میشود گفت که نشانهای از ابتلا به زوال عقل است. اما یکی که یادم نیست چه کسی بود کما اینکه خودم بوده باشم میگفت؛ با رمزگشایی از هذیانهایی که میگوییم، میفهمیم که ناخودآگاهمان پیوسته سعی دارد پیامهایی را به ما برساند. پیامهای ناخودآگاهی ممکن است در تکرار بیامان یک ترانهی کوچهبازاری یا حتی جملههای ریتمیک مبتذل به زبانمان جاری شوند. این پیامهای پنهان، بعضی وقتها در رویا و گاهی از فرافکنی در آدمهای پیرانمون جلوه میکنند به این شکل که در روز، دو یا سه نفر موضوعی مشترک را با ما در میان میگذارند.
نمیدانم خودم یا یکی دیگر از صاحب نظران بزرگ در این حوزه میگفت؛ نباید از کنار هر پرت و پلایی به سادگی گذشت بلکه باید آن را رمزگشایی و تکنیکهای متعددی را برای تفسیر این دست چیزها به کار بست.
مثال1: به این پرت و پلا خوب دقت کنید؛
تو اگه با من قهری، من که آشتیام...گُله گُله هر شهری عمری کاشتیام... اگه بری از پیشم من دوستت دارم... دوباره فدات میشم صد هزار بارم! (تکرار با صدای جمعیت)
از منظر خودآگاهی:
در نگاه اول به نظر میرسد که ترانه سرا و خواننده از نوعی جنون ادواری رنج میبرند. چرا که «گُله گُله» کاشتن آنهم در شهرهای متعدد کاملا بیمعنی است. همچنین چطور ممکن است شرط دوست داشتنِ معشوق، رفتناش باشد. معمولاً یکی باید بماند تا دوستش داشته باشیم و نیز آدمی یک بار برای یکی فدا میشود و توانایی صدهزار بار فدا شدن وجود ندارد. مگر اینکه یکبار فدای صد هزار نفر بشوی.
از منظر رمزگشایی ناخودآگاهی:
در اینجا منِ برتر در اَبَرآگاهی، به منِ مادون میگوید؛ سعی نکن با من قهر کنی، تو محکوم به عشق منی. گمان مکن که مرا در هفت شهر عشق جا گذاشتهای. نه من همه جا با توام و تو گمان میکنی مرا ترک کردهای و بدان که در هزاران تولد و زندگیِ کارمیک عاشقانه تو را دوست خواهم داشت.
مثال2: به این دری وری دقت کنید:
این شبی که میگم شب نیست، اگه شبه مث اون شب نیست، امشب مث دیشب نیست، هیچ شبی مث امشب نیست.
از منظر خوداگاهی:
به نظر میرسد شاعر و خواننده از نوعی عارضه ذهنی رنج میبرند. تکرار بیامان واژه «شب» توامان میتواند گواهی بر وسواس فکری ترانه سرا و تهی گاهیِ ذهنیِ خواننده نیز باشد.
در تفسیری متفاوتتر ما با نظری مواجه میشویم که از جایگاهی ویژه این موضوع را بررسی میکند. مانند نطق آقای محسن نامجو در یک دانشگاه آمریکایی و پیش روی تعداد زیادی دانشجوی موسیقی وقتی این آهنگ پخش میشود و او دکمه پاز را میزند و با جدیت تمام میگوید این ترانه سرشار از خلاقیت است زیرا با موسیقی کلمات صحبت میکند و معنا، دیگر اهمیتی ندارد.
ریشه چنین نظری بر مبنای مباحثی است که برای اولین بار آقای رضا براهنی در جامعه ادبی ایران مطرح نمودند و به ریتم و آهنگ کلمات و نظم و چیدمان آنها بر اساس هارمونی هجای آنها پرداختند. در اینجا برخی از منتقدین که بنده نیز با آنها هم عقیده هستم در موضعی کارشناسانه و نقادانه بر تفسیر آقای نامجو گفتهاند؛ زر نزن گُتو بخور.
از منظر رمز گشایی ناخودآگاهی:
در اینجا پیام ناخودآگاهی به ما، فاقد پیچیدگی است. و این موضوع مهمی است که بدانیم الزاماً برخی از پیامهای ناخودآگاهی پیچیده نیستند. بنابراین میتوان گفت که پیام ناخودآگاهی در این شعر چنین است: امشبم بیا.
اما در خصوص هذیان ذهنی خودم اینطور متوجه شدم که ناخودآگاهم از روشن نشدن بعضی از تکلیفها در زندگیام شاکی است و قصد دارد تاکید کند هر طور شده در این هفته تکلیف خیلی چیزها را روشن کن. تکلیف ناشر، تکلیف مذاکرات شغلی و تکلیف چند خرده ریز دیگر.
هیچ چیزی نیست که بیهوده گفته شود و فاقد معنا باشد. حتی مزخرفترین چیزها لااقل چند پیام پنهان در خود دارند.
پ.ن: درصورت نیاز پیامهای ناخودآگاهی شما را با حرفهایترین تفسیر و نازلترین قیمت رمزگشایی میکنیم.